مهدی با آگاهی از دوری از خانواده و همسر و خطر جانی در غربت و ندیدن عزیزان راهش را انتخاب کرد.
او جایی خدمت می کرد که حدود هفتصد کیلومتر از خانه و خانواده دور بود. پانزده روز خدمت بود و پانزده روز در کنار خانواده به سر می برد.
هر وقت می آمد شبهای چهارشنبه و جمعه خانواده را جمع می کرد و دعای توسل و کمیل برگزار می کرد و عاشق خدا و امام زمانش بود و هر وقت که صدای اذان مسجد پخش می شد زودتر از هرکس آستین بالا می زد و خودش را به نماز جماعت می رساند. او عادت داشت که حتما بعد از نمازش دو صفحه قران بخواند.
بعد از شهادتش همسرش قرآنش را باز کرد و از جایی که شهید علامت زده بود ادامه ختم را شروع کرد به خواندن.
همیشه می گفت از شغلش راضی است و با خنده می گفت آخرش شهادت است دیگر؛ بهتر از این چه می خواهی؟
مهدی در منطقه ای شهید شد که تا بحال اصلا سابقه درگیری در این منطقه وجود نداشته اگر هم بوده قاچاقچی مسلح تردد نداشته اند. این قسمت مهدی بوده که در منطقه ای آرام شربت ناب شهادت را بنوشد.
کار مهدی در یگان فقط کمین بود؛ کمین یعنی هر شب در جایی روی یک بلندی در هوای سرد و گرم نگهبانی دادن از مرز و بوم این کشور بخاطر اسودگی من و تویی که قدر خونشان را بدانیم. هرشب تا صبح بیدار بود.